سوم بهمنماه ۱۳۹۴ حوالی ظهر پرونده سربازی و کار در روزنامه توامان بسته شد و انتظار برای سفری ۶ ماهه که از پیش برنامه ریزی شده بود تمام شد. یک استراحت حسابی پس از کار و سربازی و از چند روز بعد با داشتههای مختصر یعنی کوله پشتیای کهنه و چادری نهچندان ضد آب و کیسهخوابی معمولی (همان سبز آمریکاییها) و البته وسایلی ضروری و غیرضروری (به دلیل کم تجربگی)، راهی سفر جنوب شدم.
برای سفری طولانی بهدور از هرگونه استرس و کار و دغدغه که از دوسال پیشتر برای این هدف پولهایی پسانداز کرده بودم و نقشهها کشیده بودم تا بدون نگرانی ایامی دلخواه رو تجربه کنم. از تهران با کولهپشتی سنگینی راهی شدم. از قم گذشتم و شبانه به اصفهان رسیدم. شب رو پیش یکی از همخدمتیهای زمان آموزشیِ سربازی در کرمان گذروندم. روز و شب خوبی بود با گشت و گذار در اصفهان و البته دیدار با برخی از همخدمتهای اصفهانیام.
یادم میاد میدون نقش جهان در حال بازسازی بود و وقتی به زاینده رود سر زدم، همان ساعت آب رودخانه را از سد رها کرده بودند و مردم شادمان و با ذوق و لبخندزنان به دیدار رودخانه آمده بودند. به تماشای زاینده رود زیر پل خاجو ساعتی با دوستم نشستیم.
پیش از آنکه این سفر و نوشتناش آغاز شود برمیگردم به سفری پیش از خدمت سربازی یعنی فروردین ۱۳۹۳. روزهای پیش از خدمتم سفری دوهفتهای داشتم به جنوب. نخستین سفر به سبک فعلی. سفری جذاب که با کولهپشتی کوچکی آغاز شد. ۱۴ فروردین بلافاصله پس از تعطیلات نوروز با یک کوله پشتی کوچک و نامناسب.
از تهران به یزد رفتم ۳ روز در یزد گذشت و چون کولهام کوچک بود و به طبع چادر هم همراه نداشتم شبها در اقامتگاهها و مسافرخانهها میماندم. به دلیل اینکه پس از تعطیلات بود و بساط سفر خلوت بود تا حدی هم ارزان بود. دوروز در یزد برای نخستین بار، گم شدن در کوچه پسکوچههای بافت تاریخی و دیدن اماکن دیدنی و تاریخی بسیار برایم جذاب بود.
*بادگیرهای یزدمسیرم تا هرجای سفر که پیش رفت تازگی داشت و همهی شهرها را برای اولین بار ملاقات میکردم.
ابتدای روز چهارم سفرم با اتوبوس به سمت کرمان راهی شدم و مسیر بیشتر کویری و برایم جالب بود. جادههایی متفاوت اما دوست داشتنی. همیشه چیزهای جدید و متفاوت برایم جالب و زیبا بودهاند شاید روحیهی سفرپذیریام از همین باشد.
نزدیک غروب بود که به کرمان رسیدم. اولین تصویرم از کرمان بعد از ۵ سال که دارم مینویسماش خوب یادم میآید، پل قطار این شهر بود که با نگریستن به آن چشمم ثابت روی پل ماند اما ذهنم به جستوجو و بیم و امید پرداخت که شب را کجا بمانم؟ چه در پیش است؟ این سفر به کجاست؟ و اکنون اضافه میکنم که مطلوب چیست؟ از خطرکردنهای ریز و درشت؟
از یک پلیس راهنمایی رانندگی که آن نزدیکی ایستاده بود، پرسیدم "چطور میشه یک نقشه شهر کرمان را تهیه کرد."
اون زمان یک موبایل سادهی نوکیا داشتم از این ۱۲۰۰ها. و خب اینستاگرام و شبکههای مجازی را نداشتم؛ بیراه نگفتم اگر بگم به آنها کمی هم گارد داشتم. عیب و حُسنهای خاص خود را داشت. بگذریم. ابتدا گفت باید از کتابخانهها تهیه کنم، چشمی گرداند و خودش هم متوجه شد در ابتدای شهر معمولا آپاراتی و تعویض روغنی و دکههای سیگار و چای پیدا میشود تا کتابخانه. رفت و از کیوسک راهنمایی رانندگی نقشه شهر را برام آورد.
با لبخند ازش تشکر کردم و به سمت مرکز شهر راه افتادم. با دقیق شدن روی نقشه، پرسوجو کنان به یک مسافرخانه در خیابان زریسف رسیدم. املتی درست کردم، شامی مختصر خوردم و فقط خوابیدم تا از طلوع بعدی با کرمان آشنا شوم. زود بیدار شدم. از شب گذشته کمی نان و پنیر خریده بودم و با چای به عنوان صبحانه خوردم. بلافاصله در هوای دلپذیر ابتدای بهار کرمان به گردش پرداختم.
*گنبد جبلیهبا دیدن از "گنبد جبلیه" که نزدیک اقامتگاهم بود (گفته میشد ملات ساخت این گنبد با شیر شتر درست شده است) و بازار و حمام گنجعلیخان و مشتاقیه و برخی دیگر از اماکن تاریخی و گردشگری این شهر و البته ندیدن شهر ماهان و کلوتهای شهداد! پس از ۳ روز از کرمان گذر کردم و با یک اتوبوس شبانه، برای نخستین بار راهی بندرعباس شدم.
صبح روز بعد به گرما و رطوبتی غیرمنتظره برخوردم و کم مانده بود از ترمینال برگردم به سمت بالای نقشه چرا که یادم میآید ساعت را نگاه کردم و ۵ و ۵۲ دقیقه بامداد را نشان میداد و هوا واقعا گرم بود.
اما کمی بعد کنار دریا و در اسکله حقانی بودم، منتظر برای حرکت اولین شناور به سمت قشم. دو دسته شناور بودند به هرمز و قشم و کمی بعد از ساعت ۸ به سمت قشم در حال حرکت بودم با شناور یا به اصطلاح اتوبوسهای دریایی.
قبل از هر جایی به درگهان رفتم تا چند وسیله مختصر بگیرم برای ادامه سفرم. یک کوله پشتی ۸۰ لیتری نهچندان مناسب و چادری معمولی خریدم که شب رو میخواستم کمپ کنم و برای اولین بار تنهایی با این چالش مواجه شوم. بعد از درگهان حوالی ظهر به بخش شهریِ قشم برگشتم ودر ادامه با عمو محمد که اهل موسیقی بود و آوای خوشی هم داشت همراه شدم.
*غار خربسگشت و گذار در قشم با پراید سفیدش که ظاهرا گاهگاه با آن مسافرکشی هم میکرد یک روز لذتبخش از دیدن کلی جای جدید و تجربههای جدید رو همراه کرد، از جمله دره ستارگان، غار خربس، جزایر ناز، قلعه پرتغالیها و یکی دوتا روستای قشم جاهایی بود که به لطف راهنماییها و لیدری عمو محمد دید[م.
یک دوربین کامپکت کانن هدیه برادرم تو این سفر منو برای ثبت برخی مناظر و لحظات همراهی میکرد شاید هم برای ملموستر کردن این سفرنامه در این سایت.
دم غروب و مس از تسویه حساب و البته کلی تخفیف سخاوتمندانه منو به یک حمام عمومی رسوند و آدرس پارک زیتون رو هم بهم داد برای چادر زدن. شب نخست با چادر مذکور در پارک زیتون کمپ کردم و از رستوران کناری پارک یک پیتزایی خوردم و گوشی و دوربینم رو داخل رستوران شارژ کردم.
*جزایر نازفردای آن شب با لباسها و وسایل خیس بیدار شدم و ساعاتی معطل خشک شدن لباسها و دیگر وسایلم شدم البته نه به صورت کامل در آن هوای مرطوب. صبح زود لوله آب پارک برای آب دادن به چمنها نشتی داشته که از قضا بالای چادر من این اتفاق افتاد.
به ضد آب نبودن چادرم به طور کامل پی بردم. پس از جمع و جور کردن وسایل و پک کردن کولهپشتیام، درگهان و در ادامه بندر لافت به دومنظور مسیر انتخابیام بود برای روز بعدی.
هم دیدن شمال جزیره و جنگل حرا و هم خروج از سمت بندر پهل و ادامه سفر ساحلی به سمت "کیش".
با گذر از شهرهای خمیر و لنگه به بندر چارک رسیدم و قرار بود ساعت ۵ عصر با لندینگ کرافت (یا کرَفت) به کیش بروم.
یک نکتهای رو اشاره کنم که این نوشتهها حاصل فکر کردن و به خاطر آوردن آن سفر پس از۵ سال و حتا بیشتر است که ممکن است مواردی از قلم بیفتد. اما خوب یادم میاد که ورود به هر شهر و جزیرهای، جذابیتی داشت که قابل وصف نیست و دیگر هرگز آن طعم اولیهی سفر تکرار نشد.
برگردم به چارک و دریایی که طوفانی بود. بلاخره پس از ۱۴ ساعت معطلی در آن شناور غولپیکر، صبح روز بعد با آرام شدن دریا، کمخواب و کمخوارک در راه کیش بودم و بعد از ۲ ساعت و نیم حرکت نسبتا آرام لندینگ کرافت، ساعت ۸ونیم صبح یک روز گرم به کیش رسیدم.
*سواحل کیش با امکانات رفاهیکیش جزیرهای بسیار تمیز و شهری بود. در لندینگ کرافت با پسری همسن خودم به نام عبدالله، اهل ساری دوست شدم که میزبانم شد در کیش. در محله عربها سویتی داشت که کار را برایم بسیار آسان کرد چراکه چادر زدن در کیش تقریبا ممنوع بود و اجاره سویت هم نسبت به جاهای دیگر بسیار گران. وسایل رو با عبدالله توی سوییت گذاشتیم و گشت مختصری تو محله زدیم و چیزایی برای خوردن خرید کردیم.
اماکنی چون شهر زیرزمینی کاریز، کشتی یونانی، شهر حریره و سواحل مرجانی و دماغو و بافت قدیمی روستای باغو جاهای دیدنی مورد نظری بودند که غالبا با دوچرخه اجارهای و جاهایی هم با تاکسی دیدم. در کیش برای اولین بار به غواصی هم رفتم و یکی از بهترین تجربههای سفرم بود.
ساحل کشتی یونانی، غرب جزیرهشاید خستگی ناشی از نخستین تجربهی سفر به این سبک باعث شده بود انرژیام ته بکشد و پس از ۳ روز کیشگردی با یک بلیط چارتری به تهران برگشتم و سفر دوهفتهایم یهو مثل همین سفرنامه تمام شد.
پس از چند روز، یکم اردیبهشت ۱۳۹۳ به خدمت سربازی ۲۱ ماهه اعزام شدم و تمام ۶۴۳ روز خدمت به سفر فکر میکردم و البته مهمترین انگیزه سربازی هم گرفتن پاسپورت و سفر به کشورهای دیگه بود. البته لابهلای سربازیام هروقت میشد مرخصی میگرفتم و با توجه به آب و هوا و فصل، به کویر، کوهستان یا دریای شمال سفری چند روزه میرفتم.
در سفرنامههای بعدی، به سفرم پس از سربازی میپردازم که چند سال طول کشید و از سفر به معنای رفتن و برگشتن فراتر رفت!
4 دیدگاه ها
تو این زمینه بهترین هستین
لذت بردم
سایتتون هم خیلی زیباست
متچکرم. لطف دارید
ممنون از شما . واقعا همونی بود که می خواستم،کامل و بدون نقص
خوشحالم میشنوم. ممنون از حسن توجهتون